در بعضی از روایات،وارد است که زمانی بنی اسرائیل درختی را پرستش میکردند،عابدی قصد نمود تا آن درخت را قطع نماید بدین سبب تبری برداشت و قصد درخت کرد.در راه شیطان به او برخورد و او را منع نمود،ولی عابد به او اعتنایی نکرد و روانه شد،شیطان مجدداً او را ممانعت نمود،پس عابد شیطان را گرفت و بر زمین زد،بر سینه او نشست و تا سه روز همین معامله را با شیطان کرد.شیطان چون دید که عابد از این قصد دست بردار نیست،به او گفت:من روزی دو دینار
برای تو میآورم تا کمک معاش تو
باشد و در عوض دست از بریدن درخت بردار!عابد قبول کرد.از آن پس عابد روزی دو دینار از زیر سجاده خود برمیداشت صرف معاش خود مینمود.چند روز بدین منوال گذشت؛ولی پس از آن دیگر پولی ندید،لذا عصبانی شد و تبر را برداشت و روانه درخت شد،شیطان به او رسید و او را ممانعت کرد،ولی عابد اطاعت نکرد این دفعه شیطان عابد را بر زمین زد و بر سینه او نشست و گفت:اگر از این قصد باز نگردی سرت را قطع مینمایم،عابد گفت:دست از من بردار و حکمت این مطلب را برای من بگو.چرا که در دفعات قبل من تو را به زمین میزدم و در این مرتبه تو مرا،شیطان گفت:در دفعات سابق،غضب تو برای خدا بود اما در این بار برای خود بود.لذا من بر تو غالب شدم.《منبع:ریاض الحکایات،ص۱۶》 تغافل پسندیده...
ما را در سایت تغافل پسندیده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : enyazemrooza بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1402 ساعت: 19:13